سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی

چند صباحی است که از نامه نوشتن به تو غافل شده ام . حتی نمیتوانم یک جمله ی چند کلمه ای برای تو بنویسم . خودم را سرزنش می کنم . نکند تو را فراموش کرده ام نکند دیگر تو را دوست ندارم . به فکر فرو می روم . به یاد می آورم بهترین لحظاتی که من و تو در کنار یکدیگر ما را می آفریدیم . آن لحظات زیبا در هاله ای از مه فرو می رود . و صدای تیک تیک ساعت مرا به خود می آورد . چقدر تشنه ام شده است . یک لیوان آب عطش مرا برطرف می کند . نه این عطش ظاهری حاکی از حس کردن جای خالی توست .

از جایم برمیخیزم می روم کنار پنجره به آسمان نگاه می کنم . هنوز صدای قارقار کلاغ ها را می توان شنید . حیاط همسایه هنوز پر از گل های شمعدانی است . باز به یاد تو می افتم . تو گل شمعدانی دوست نداشتی همیشه از عطر مریم سخن می گفتی . بی اختیار گریه ام می گیرد. صدایت را می شنوم آرام در گوشم نجوا میکنی ((امروز میای پیش من)) دیگر اختیارم را از دست می دهم . انگار پاهایم مال خودم نیستند .

سر اتوبان گل فروش ها با گل های رنگین نشسته اند . از یکی از آن ها برای تو دسته گلی از مریم می خرم . قلبم تند تند میزند.دیگر به آسانی نمیتوانم نفس بکشم . چند لحظه سکوت.

برخورد انگشتان من بر درب مرمری خانه ی تو . تو را وادار می کند که این مهمان ناخوانده را به منزلت راه دهی . ولی تو درب خانه ات را به رویم نمی گشایی . اشک ها امانم نمی دهند باز درب می زنم و باز تو درب را نمی گشایی.

دیر وقت است خورشید روبان مخملی رنگ غروب را بر گیسوانش می بندد. گل های مریم را پشت درب خانه ات می گذارم . با خودم می گویم شاید وقتی بروم بیاید دسته گل را از پشت درب بردارد. به آرامی از جایم برمیخیزم .

در این خلوت خیابان و تنهایی من باد پاییزی مرا در آغوش می کشد و گونه هایم از شرم بوسه های باد پاییزی سرخ رنگ و سرد می شوند . یک جاده پیش رو دارم ای کاش تو در این جاده همسفرم می شدی .

کمی از مسیر جاده را طی میکنم با خودم می گویم شاید به رسم وفا آمده باشی بدرقه ام کنی. سربرمیگردانم به عقب می بینم خاطرات تو برایم دست تکان می دهند . من نیز هم دست تکان می دهم و به راهم ادامه می دهم .

عطر گل های مریم بدرقه کننده ی زندگی من از سوی توست ای مادر خوبم .

 

                                                                       تنها اشک


ارسال شده در توسط زاغ عاشق